زمین امّا با حوصله بود.
کاری نداشت به کارشان.
لبخند مادرانه اش هیچ کمرنگ نشد.
در آخر ، همشان را تنگ در آغوش گرفت.
رها کرد فرزندانش را از دام رویاهاشان.
ببخشا که میشکنم واژگان را اخته میکنم تمام جملاتم را می آمیزم ، دود می دهمشان هنجار میگردم در نا به هنجاریها من این اَم کسی که خاکستر سیگارش را دوستتر دارد از خاکستری های ذهنش من این اَم کسی که نقطه عطفش تناقض است
آسمان را بریدند ، دریدند ، تکه تکه اش کردند .
بادی نوزید ، برفی نبارید ، صاعقه ای نزد .
فقط خورشید خاموش شد و ماه روی برگرداند .
سیاه کردند روزگارشان را به دستان خویش
عقبتر . بازم . آهان ، فقط یک قدم دیگه
خوبه . دوستِ دوربین بدست خندید و دوربینش را پایین آورد .
فردا تیتر اوّل صفحه ی حوادث روزنامه ها حکایت از مرگ یک کوهنورد بعلت سقوط از ارتفاع را داشت.